جدول جو
جدول جو

معنی سوده شدن - جستجوی لغت در جدول جو

سوده شدن
(یَ / یِ نِ / نَ دَ)
سائیده شدن. اسحاق. (منتهی الارب) :
چون تو چنین ف تنه پیراهنی
سوده شود پیرهن ار ز آهن است.
ناصرخسرو.
اجزات چون بپای شب و روز سوده شد
تاوان طلب مکن ز قضا و قضای خاک.
خاقانی.
رجوع به سوده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوکه شدن
تصویر شوکه شدن
دچار شوک شدن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ مَ دَ)
توصیف گردیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنده شدن
تصویر زنده شدن
از نو حیات یافتن، زنده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاه شدن
تصویر سپاه شدن
جمع آمدن مجتمع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوه شدن
تصویر ستوه شدن
خسته شدن درمانده شدن، ملول گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آتش گرفتن مشتعل شدن محترق شدن: شهر سوخت، هر واکنش شیمیایی که حرارت و روشنایی بدهد احتراق. توضیح آزمایش می دهد که تقریبا همیشه ترکیب اجسام با اکسیژن تولید حرارت میکند و اغلب با روشنایی همراه است، صدمه روحی و معنوی دیدن، (بزبان کودکان) باختن در بازی: تو سوختی برو کنار، احتراق. سوختن ستاره، آتش گیراندن در چیزی سوزاندن محترق کردن مشتعل ساختن: نخواهی که باشی چنین تیره روز بدیوانگی خرمن خود مسوز. (سعدی)، روحا صدمه زدن، نابود کردن یا سوختن دماغ. بور شدن خجل شدن، نا امید شدن، یا سوختن ستاره. آن بور که ستاره و آفتاب بهم آید و این نام از بهر آن نهادند که آفتاب را به آتش تشبیه کردند و ناپدید شدن ستاره از دیدار و اندر آمدن او به شعاع آفتاب مانند سوختن و ناچیز شدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوخت شدن
تصویر سوخت شدن
از بین رفتن نابود شدن یا سوخت شدن مطلب. پرداخت نشدن طلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
بر مرکبی نشستن و از جایی به جایی رفتن رکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکه شدن
تصویر شوکه شدن
تکان خوردن بر خورد ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
کم شدن طول و ارتفاع چیزی، کاسته شدن، قطع شدن، یا کوتاه شدن دست کسی از چیزی. دسترس نداشتن بدان از آن پس: و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان بکلی کوتاه شود. یا کوتاه شدن زبان. خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
باز شدن: تا چاشتگاه در بسته بود و مقربان و اهل خدمت در آنجا جمع شده انتظار میکشیدند که در گشوده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گونه شدن
تصویر گونه شدن
گونه شدن روی (رخسار چهره)، تغییر رنگ دادن آن
فرهنگ لغت هوشیار
بشکل لوله در آمدن شکل استوانه بخود گرفتن (چنانکه فرش یا کاغذکه در نوردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاه شدن
تصویر سپاه شدن
((~. شُ دَ))
جمع آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
Board
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ساده شده
تصویر ساده شده
Simplified
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
embarquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
садиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ساده شده
تصویر ساده شده
vereinfacht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
einsteigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ساده شده
تصویر ساده شده
спрощений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
сідати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ساده شده
تصویر ساده شده
uproszczony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
wsiadać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ساده شده
تصویر ساده شده
упрощённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
登上
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ساده شده
تصویر ساده شده
simplificado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
embarcar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
salire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ساده شده
تصویر ساده شده
semplificato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ساده شده
تصویر ساده شده
simplificado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
embarcarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ساده شده
تصویر ساده شده
简化的
دیکشنری فارسی به چینی